۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

۴

زنان زیادی در شعرهای من خوابیده‌اند. چشمانشان باز است ولی هوش و حواس ندارند. در یک خاطره در یک قاب فیکس شده اند و با همان خاطره و با همان قاب تعریف می‌شوند. مثلا فلان دختری که فلان روز از ته دل می‌خندید و خنده اش بسیار زیبا بود، آن دختر در قاب همان روز برای من مانده است.
من برای ن شعری نسرودم، از او یک خاطره را نگه نداشتم یا یک خاطره را بیشتر از بقیه دوست ندارم. من برای ن قصه ای نساختم. ن در هیچ قابی اسیر نیست. تنها تصویری که از ن می‌دانم خودم هستم که تنها در فرودگاه امام ایستاده ام و چشمانم می‌سوزد، سوزن سوزن می‌شود. من تنها ایستاده ام و در قابی گیر کرده ام ولی ن همیشه ازاد است و ازادانه به همه‌ی خاطرات من و گذشته‌ی من و حال من سیطره دارد و در همه‌ی آنها حضور دارد.
نمی‌توانم برای ن شعری بگویم. از وقتی رابطه‌ام با ن شروع شد شعرهایم تمام شد. دیگر شعر نگفتم. 



آن چیزی که در شعر دنبالش بودم را در زندگی یافته بودم من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر