۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

روز معلم



بهم گفت دیره. همه شونو یه جا کن.

چاره ای نداشتم. باید حرفش رو گوش می کردم. همه شون رو یه جا کردم!
ولی پوست تخم مرغه خالی یهو شیکست و ما اون سال نتونستیم تخمه مرغ بکوبیم سقف کاغذ رنگی بریزه.
یه دوستی داشتیم فامیلیش بیات بود. گنده بود. خیلی. باباش مرغ فروشی داشت. بهش می گفتیم بیات مرغی. به دوستم گفتم به بیات بگو تخماشو بده کاغذ رنگی کنیم بزنیم به سقف بشکنه. احمق به بیات گفت. بیات هم شلوارشو کشید پایین. دوستم گریه ش در اومد من خندیدم. دوستم ناراحت شد. راستش ۲۲ بهمن یا روز معلم به تخم هیچکدوممون هم نبود. تخمه مرغه حال می داد که می کردیم وگرنه نمی کردیم که هیچ، پهن هم بار معلمه نمی کردیم. می کردیم؟ نمی کردیم دیگه. دوستم می گفت از تخمای بیات ترسیده. منم بهش توضیح دادم ما به بیات می گیم مرغی. تخمهاش هم پس تخم مرغ محسوب می شه یا لااقل تخم مرغی! شر می بافتم به هم یارو ترسش بریزه!
۲۲ بهمنا همیشه عن بود. دوس نداشتم. روز معلم هم همین طور. معلمه یه جوری میومد سر کلاس که انگاری اومده چک وصول کنه. آقا این چکتون جاش خالیه. پول مارو بده بریم. تا ندی همینجا می شینم. منم می دونستم چقد حرصی می شن جوراب واسشون ببریم، همه پولامو جم می کردم نه یه جفت چن جفت جوراب می خریدم از این زشتا که داماد تخمیا پاشون می کنن هی هم الکی می خندن، از اونا می دادم بهش. اگه مامانم هم چیزی می داد بدم بهشون می دادم به کارگرای شهرداری. به معلم فقط باید جوراب داد تا ننه ش ... ای بابا. دهن آدمو وا می‌کنن تو این روز عزیز.

2

من در مسیر شلاق‌های پیاپی بادهای سرد فراموشی‌ام. این عادلانه نیست.