۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

I used to be so fragile but now I'm so wild

باورم نمی شه که خودم کم دردسر داشتم وبلاگ نوشتن رو هم بهش اضافه کردم. این هفته هیچ کاری نکردم. تمام هفته به این فکر کردم که اگه مادرم یه بالرین روس بود الان کجا بودم و چه کار می کردم؟ هی این وسط فکر هم می کردم که چرا وبلاگ نمی نویسم بعد عذاب وجدان می گرفتم. من باعث آزار خودمم. بزرگترین دشمن خودم. باعث می شم احساس عذاب وجدان کنم تا حس کنم زنده ام. بعدا قضیه ش رو باز می کنم. تو این هفته از ۶ روزش تا امروز ۴ روزش رو مست سگ بودم و ۲ روزش رو هم نئشه. توی مستی هام قاطی کردم و ریدم به ۳ تا از رفیقای قدیمیم. گفتم برن گمشن دیگه نمی خوام ببینمشون، ولی تو روزای نئشگی مهربون بودم و هی زنگ می زدم بهشون و حالشون رو می پرسیدم، حتی به یکیشون سعدی اس ام اس کردم. بعدش هم چند هفته قبل تو دربند یه فرنچ کیس اصیل از آنا گرفتم، خب فرانسویه. می گه می ترسه از شروع یه رابطه، واقعا یه فرنچ کیس دلیل شروع یه رابطه ست؟ کی؟ کدوم عن پدری این قانون رو گذاشته؟ تازه شم، خودش شروع کرد لب گرفتن. به من چه آدما کمبود محبت دارن؟ بعدش هم -شبش منظورمه- اس ام اس های شیرین می داد و منم خنده می زدم براش. تو راه هم از ترسهاش صحبت کرد و من سکوت کردم. آخر شب بهم می گه از شروع دوباره می ترسه ولی بدجور عاشقمه. نقش من فقط سکوت بود این وسط. کسی نظر من رو نپرسید. همین؟ دارم می شم شبیه این یارو شخصیت شرمن النی تو داستان تعمیرکار اورت، من نمی تونم نه بگم چون دلم به حال آدما می سوزه. اونا فک می کنن من عاشقشونم. من عاشق ن هستم که اونم الان ۳\۴ تا نصف النهار ازم فاصله داره. نمی تونم عاشق اونا هم باشم. صرفا دلم به حالشون می سوزه. ت هم این هفته با من وارد یه رابطه شده که من هنوز خودم رو درونش حس نمی کنم. اینکه اون چجوری با من توی یه رابطه ست ولی خود من بی خبرم هم از اون چیزاست. چی شده؟ چرا همه رابطه می خوان؟ چرا یه رفاقت نموری با هم نمی کنن بعد هم خدافظی کنن؟ همه هم می گن می دونن آخر یه رابطه عن و گهه ولی همه شون هم رابطه می خوان. خب شل کنید خوش بگذره. همه هم هی می گن می ترسن از رابطه ولی اصرار به شروعش دارن. منم مشکلم اینه که نمی تونم حرف بزنم. نمی تونم بگم من هم فکر می کنم تو داری کس می گی و مثه سگ رابطه جدی می خوای تا یه چیزی داشته باشی به عنوان آلترناتیو که وقتی به گا رفت اونو مقصر همه بدبختیات کنی. و حتی فراتر از اون یه رابطه جدی می خوای تا بعدش تا یه حدی توش غرق بشی و بعدش به گا بره و افسرده بشی، اینجوری فکر می کنی زنده ای، مث من که با عذاب وجدان زنده ام. من نمی تونم اینا رو بگم. احتمالا می ترسم دیگه عین بچه آدم بهم ندن و همش فاز زنان فیلسوف در رختخواب رو بگیرن. گه ترین چیز دنیاست این. یارو رو داری می کنی یهو کیرتو می گیره در میاره از کسش می گه راس می گی من خود آزارم، همیشه بودم، اصلا فک می کنم همه زنها اینجورن، بهتره در موردش واسم حرف بزنی، تو منو خوب می شناسی، بهتر از خودم. منم نمی تونم بگم کس نگو بزار این لعنتی که الان مثه سنگ سفته رو فشار بدم توت و سرشکستگی های عنم توی زندگی و شکست هام رو لااقل برای لحظه ای فراموش کنم. بعدش هرچی خواستی می گم. نمی تونم بگم، عوضش می شینم هر شر و وری که به نظرم می رسه رو بهش می گم، اونم فرداش همه اینا رو فراموش می کنه این وسط شانس عنه منه که نمی تونم با خیال راحت یه ساعت رو هم خودم باشم و برای خودم. اونجوری که دوس دارم وحشی باشم و اونجوری که می خوام فکر کنم. تنها این وسط سکوت می کنم. همه هی فکر می کنن سکوت من به این دلیله که دارم گوش می دم. درسته من دارم گوش می دم اما نه واسه اینکه گوش بدم، صرفا واسه اینکه ببینم این چس ناله ها تو کدوم کته گوری قرار می گیره و با استریو تایپش چقدر تفاوت جزئی داره. اینا حرفائیه که زیاد تو زندگیم شنیدم چرا ت می گه می دونم واست عجیبه ولی من اونور بودم و درس می خوندم و خوشی زیاد داشتم ولی بازم احساس تنهائی می کردم. همه می خوان تو مسابقه شرکت کنن، تو مسابقه کی تنهاتره، کی بدبخت تره، کی فلان تره، کی بیصار تره. خیلی کار کسشریه. دیگه هم نمی دونم چی بنویسم صرفا اینو می گم که تاثرات قلبیم به حداقلهاش رسیده. هیچ احساسی در من کارگر نیست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر