۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

نامه‌ای به ن. ن ای که دیگر نیست

ما باور کرده بودیم و این شیرین ترین اشتباهمان بود. ما، من و تو دستانمان را در سرما و گرما به هم گره زدیم مبادا که دور شویم، گم شویم. هیچوقت رنگ نباخت گرفتن دستان تو و گرفته شدن دستان من. ما به عشق ایمان داشتیم، بعد از این همه شکست، چرا ما شبها به جای مست کردن و خندیدن تنها نشستیم و در نور کم اتاق گریستیم؟ ما با خون پر شور جوانی چه آرزوهایی را که در میانه ی حرف‌های عاشقانه‌مان نزدیک می‌دیدیم.

در انبوهی جمعیت در فرودگاه امام ایستاده‌ای همچون مجسمه‌ای خیره به من و گریه می‌کنی.
این آخرین تصویر تو برای من است.
تو تنهایی و من تنها. ما گم شدیم، دور شدیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر