۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

آبهای گرم در زمانی که نباید سرد می‌شوند

من شکست می‌خورم. دوستانم به ترتیب شیک شکلات، چای، قهوه فرانسه. همه هم سر یک میز نشسته‌ایم. من شکستم را با یک لیوان بزرگ آب پایین می‌دهم. دوستانم شکست را دوست ندارند و نمی‌خورند. من هم دوست ندارم شکست بخورم، طعمش و حالی که بعد از خوردنش به انسان دست می‌دهد را دوست ندارم، من مجبورم شکست بخورم و دوستانم این اجبار را در خود حس نمی‌کنند. من چون آدمی نیستم که در جمع زنجموره کنم و ننه من غریبم کنم و از آنجایی که می دانم آنها می دانند که من شکست خورده‌ام شروع می‌کنم مسخره کردن خودم و با خنده و شامورتی بازی قضیه را طبیعی می‌کنم، آنها فکر نمی‌کنند که شکست آنقدر که وصفش را شنیده‌اند عن مزه باشد، من هم که تجربه‌اش کردم انقدر فضای شادی را برایشان تداعی می‌کنم که جدی جدی باورشان می‌شود که انقدرها هم کیری نیست. ولی واقعیت این است که هست. واقعیت این است که چی هست؟ کیری هست. چی کیری هست؟ شکست کیری هست. بله من می‌دانم که درس بزرگی که جهان اول به همه جهان می‌خواهد فرو کند این است که هرکس تجربه‌های خودش را از سر گذرانده و در این مورد مصداقش این است که استاد لطفا گه نخور چون ممکن است همه تک تک آن آدمهایی که دور آن میز نشسته‌اند هم شکستهای بدتری در زندگی خورده باشند. جواب من به این درس بزرگ این است که ای درس بزرگ بیا کیر من را بخور و ای جهان اول درسته بیا برو توی کون من. اینها را که می‌گویی را می‌دانم خودم به صد نفر هم همیشه گفته‌ام ولی من دوست دارم الان اینجوری فکر کنم. اینجوری که هیچکدام از این قرطی‌هایی که دور میز همراه من نشسته‌اند و با اینکه سن خر حسن گچی دارند پدرشان دست در جیب مبارک می کند و استخوان جلویشان پرت می‌کند دچار وضعیت من نشده‌اند. آنقدر حساس شده‌ام که از همه‌چی استرس می‌گیرم، کافی‌ست باد در معده‌ام جمع شود و قصد گوزیدن بکنم. همه تنم پر از استرس می‌شود، همه چیزهایی که به یک ورم هم نبودند تبدیل به کودکانی شده‌اند که با قدرت تمام منارجنبان اعصاب مرا به لرزه در می آورند. لااقل مطمئنم که شیوه رانندگی عجیب غریب در تهران برایم حل شده بود و وقتی همه غر می‌زدند من با اطمینان خاطری که نمی‌دانم از کجا می‌آوردم و با آرامشی عجیب و طمانینه‌ای امام‌وار و با غروری فراوان توضیح می‌دادم که خورد کردن اعصاب چیزی را حل نمی‌کند چه برسد به دعوا و داد و بیداد. بهتر است شما بزرگواری به خرج بدهید تا شاید درسی شود برای راننده خاطی و هرگز خود را به خاطر این مسئله ناراحت نکنید. اما این روزهای من را باید ببنید. بعضی وقتها فکر می‌کنم از بیرون اگر نگاهم کنید که چطور در ماشین استرسی می شوم و کسخلم در می‌رود مرا به جیم کری تشبیه می‌کنید وقتی که هول و استرسی می شود. هیچ چیز در زندگی من خالی از تم کمدی نیست و این شاید به دلیل شخصیت لوده من است. از درس بزرگ و جهان اول هم که بگذریم من یک جمله‌ای یادم است که نمی‌دانم از کی شنیدم که می‌گفت خدا به هرکس به اندازه طاقتش سختی می دهد. همینجا از جهان اول عزیز می‌خواهم که در کون من کمی مهربانتر بنشیند تا خدا و اون شخصی که این جمله‌رو بهم گفت هم جا بشوند. به یکی از دوستانم می‌گفتم چرا بدشانسی‌ها زنجیره‌وارن ولی خوش شانسی‌ها مثل شهاب یه لحظه میان و می‌رن؟ 
محافظه کاری می‌دونم یعنی چی. کوتاه اومدن می‌دونم یعنی چی. تقیه می‌دونم یعنی چی. برای من یعنی اینکه همه آرزوهای زندگیت رو بزار کنار. همه اون چیزهایی رو هم که تا چند ماه پیش داشتی و الان نداری فراموش کن. سنت که مثه یوزپلنگ ایرانی داره میدوئه و میره بالا رو هم قبولش کن و زندگیت که پره بدبختیه رو نگاه کن. چشمهات رو باز کن، دقت کن، سعی کن تمرکز کنی و راه درست رو انتخاب کنی که توی همین وضعیت گه بمونی، بیشتر غرق نشی، پیشرفت رو فراموش کن. به دوستم می گفتم تو ایران حس می‌کنم همه‌مون مثه این آدمایی می مونیم تو فیلما که از دره پرت می شن پایین و تو راه یهو از یه چوبی درختی کیرخری که از دره اومده بیرون آویزون می شن. اون چیزه هم سفت نیست، ریشه‌ش هی داره خورد خورد از جا در می‌ره، یارو کاری نمی‌تونه بکنه، تمام تلاشش اینه که بی‌حرکت بمونه و شرایط رو همونجوری بد نگه داره، تا جایی که می‌تونه. چون یه دره زیر پاشه و اون کاملا آماده ست که به گا بره. توی شرایط بد باقی موندن بهتر از تلاشی کردنه، بهتر از به گا رفتنه. اینه وضعیت ما. 
یه زمانی توی این یارو نت ورک مارکتینگ و اینا شرکت جستم مثل هر جوون بالنده‌ی ایروونی. اون موقع خیلی جوون‌تر و پر انرژی‌تر بودم. زمان کمی بود، خیلی کم. در حد چند ماه. قضیه هم مال ۹ سال پیشه شاید. اونا باعث شدن که من اعتماد کنم به اینکه می شه تلاش کرد و می شه بلندپروازی کرد. باعث شدن من به کوهی از آرزوهایی که می‌ترسیدم ازشون، فکر کنم. بعدش یهو ریدم. اون آرزوها آوار شد رو سرم و من سرخورده شدم و رفتم توی یه افسردگی بلند مدت. می‌دونم که چقدر اون دوره توی کیری بودن زندگیم تاثیر گذاشته و نمی‌تونم از شرش راحت بشم.  تصمیم می گیری قوی باشی و بری دنبال چیزی که می‌خوای و انقدر زیر بغلت هندونه می‌زارن که تو فکر می‌کنی دیگه حله. بعد از اینکه می‌ری تو دلش و با شکستی مفتضحانه مواجه می‌شی دیگه نمی‌تونی آدم قبلی باشی. دیگه نمی شه. مثل تیم ملی فوتبال ایران می‌مونه که همه می‌گفتن آقا رفت مرحله بعد، اونام خودشون همین خیال رو داشتن، فکر می‌کردن حالا که یاد گرفتن بعد قرنی پاس سالم بدن و با پاس کوتاه حفظ توپ کنن دیگه کیر غول شکوندن ولی وقتی با بوسنی ریدن یهو همه‌چی آوار شد رو سرشون. اونا دیگه بازیکنای قبل نیستن، یه چیزی توشون گم شده و یه حس مداوم شکست باهاشونه که به گاشون می‌ده. 
در کل اصن حرف حسابم اینه که آقا جون ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد. این اسمی هم که واسه این پست گذاشتم واسه اینه که اولش می‌خواستم یه چیز دیگه بنویسم ولی پاکش کردم. نوحه امروز تمومه. والسلام و علیکم و رحمه‌الله و برکاته. برید سر خونه زندگیتون آقا جون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر